کتاب نوجوان تا پایین خیلی راهه

پسری پانزده‌ساله به نام «ویل» از قوانین کاملاً مشخص محل زندگی‌اش پیروی می‌کند: گریه نکن، خبرچین نباش، اما انتقام بگیر. او به همین خاطر تصمیم می‌گیرد کسی را که برادر بزرگترش «شان» را کشته، به قتل برساند. تفنگی که «ویل» به همراه دارد، احساسی از جسارت و قدرت را در او به وجود می‌آورد. هم‌زمان با اینکه «ویل» از خانه بیرون می‌آید و به سوی طبقه‌ی همکف ساختمان به راه می‌افتد، آسانسور در طبقات مختلف توقف می‌کند تا افرادی را در خود جای دهد که هرکدام، فردی مهم در گذشته‌ی «ویل» به حساب می‌آیند و همگی، قربانی خشونت با اسلحه هستند. آیا «ویل» در حال دیدن ارواح است؟ یا اینکه ناخودآگاه او، کنترل را در دست گرفته و «ویل» را وادار کرده که به کاری می‌خواهد انجام دهد، بیشتر فکر کند؟